بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دختر دوست داشتني ما

تولد خونه ي مامان جون

سلام عسل مامان خوبي قربونت برم؟ ما هفته ي قبل رفتيم شمال 21 بهمن و دو روز بعدش برات يه تولد گرفتيم.خيلي بهت خوش گذشت كلي برات تدارك ديده بوديم و يه كيك بامزه سفارش داده بوديم. قبلش من و بابايي رفتيم برات كادو خريديم.روز 4 شنبه هم رفتيم خونه ي مامان بزرگي دوباره برات تولد گرفتيم برات به كيك خوشگل گرفته بودن اولش زياد خوشحال نبودي ولي بعدش بهت خوش گذشت حسابي.خلاصه به قول دايي از اول بهمن تا حالا 4تا تولد داشتي كه بالاخره آخريشم تموم شد.ايشاله جشن فارغ التحصيليت قربونت برم. كادوي من و بابايي:يه ربع سكه،يه ببعي سفيد كه اسمش رو گذاشتيم برفي،يه جوجه ي طلايي،خونه اسباب بازي. كادوي مامان جون:يه گردن بند پنگوئن خيلي ناز. كادوي خاله ها:يه حو...
28 بهمن 1392

دومين يلداي دختر نازم

خيلي وقته برات ننوشتم اصلا اينقدر سرم شلوغ بود كه يادم رفت وبلاگت رو آپ كنم قربونت برم.حالا مي نويسم دلايلشو. اول اينكه بالاخره از شير گرفتمت هرچند خيلي اذيت شدي قربونت برم و بيشتر از تو خودم ديوونه شدم اطرافيان هم كه الا ماشاء‌الله اينقدر كه گفتن زوده و ... اما بالاخره داره تموم ميشه .هرچند هنوز اميدواري كه جي جي اوف شده خوب شه اما خب بهونه گيري هات كم شده و شب با قصه و لالايي خوابت مي بره .الهي من قربون اون چشاي ملتمست بشم ماماني.هنوزم كه يادم مياد آتيش ميگيرم. حالا مونده از جيش گرفتنت كه اميدوارم اونم به خوشي بگذره البته حالا زوده دو-سه ماه ديگه اقدام مي كنم. بعدشم درگير درست كردن كاراي تولدت بودم و لباس شب يلدا و لباس كفشدوزكي...
21 بهمن 1392

19 ماهگي دختر نازم

خوشگل مامان خيلي وقته برات ننوشتم عسلم.اين هفته شنبه روز دختر بود و من و بابايي تصميم گرفتيم برات يه يادگاري بگيريم كلي برنامه ريزي كرديم اما تو خوابيدي و نتونستيم بريم بيرون. يكشنبه عصر به هر ترفندي بود رفتيم كريم خان و برات با كلي گشتن يه النگوي خيلي ناز خريديم يكشنبه ۱۷ شهريور دقيقا مصادف شد با ۱۹ ماهگيت يعني به دو مناسبت برات النگو خريديم تو كلي ذوق كردي و هي النگو رو مي كردي دستت و بهم نشون مي دادي. آخر هفته كه مي شه تو كلي حرف جديد ياد ميگيري و وقتي آجي زينبت مي ياد تعجب مي كنه از پيشرفت زبانت.فعلا داري فارسي ياد مي گيري هنوز شروع نكردم به آموزش زبان ميخوام كامل فارسي حرف بزني بعد.با پازلت خوب كار مي كني ولي حسااابي شيطوني. يه تو...
20 بهمن 1392

بازم شمال...

سلام مامانی   ما دوباره ۴شنبه هفته ی قبل رفتیم شمال با بابایی و تا دیروز که شنبه بود برگشتیم.این دفعه با این که کم بود اما خوش گذشت .البته هوا بارونی بود و یکمی سرد اما جمعه رفتیم دریا و حساااااابی از دست توی شیطون بلا خندیدیم.اینقدر ذوق دریا رو داشتی که نمی شد کنترلت کرد الهی فدات بشم بابایی رو هم حسابی خیس کردی !!!ر کاش بشه عکساتو بذارم... تو این چند روز حسابی هم حرفای جدید یاد گرفنی و یه خبر دیگه این که بالاخره بعد چند وقت ۴ تا دندون درآوردی قربونت برم.البته با کلی درد . اما آخرش موقع اومدن گریه کردی و تو راه تا یه مسافتی رو با من و بابایی قهر بودی  آخرشم ما نفهمیدیم تو این قهرو از کی یاد گرفتی!!! تقریبا همه ی حرفا...
20 بهمن 1392

ماجرای این هفته

دختر قشنگم این هفته هم مث روزای قبل داره میگذره هرچند شما هر روز داری شیرین تر میشی و حرف  زدنت کاملتر اما مامانی من یکمی بی حوصله و خسته م البته با صحبت کردن با بابایی یکمی بهتر شدم مامانی اما در کل از رفتارم باهات یکمی راضی ترم باهات مهربونتر شدم دختر نازم.  بابایی همچنان داره دنبال ماشین برام میگرده کلی هم دیده ها اما هنوز هیچکدوم مقبول نیفتادن.ایشاله که پیدا بشه تا بتونیم این ماشینو بفروشیم برای تحویل گرفتن ماشین ثبت نامیمون! راستی یادم رفت بگم اون هفته با پرشیا یه تصادف کوچولو کردیم و تو خیلی ترسیدی ماشین یکمی آسیب دید اما به خیر گذشت خداروشکر. اینم بگم نتونستم ببرمت کارگاه چون تلفنشون جواب نداد!حالم گرفته شد دلم می خواس...
20 بهمن 1392

۱۷ ماهگی

باران قشنگم سلام مامانی   امروز ۱۷ ماهه شدی دخترم.به قول خودت تبلدت مبارک. دیشب با راهنمایی یکی از دوستای نینی سایتیم برات خمیر بازی درست کردم که اگه احیانا رفت تو دهنت اتفاقی نیفته.هنوز رنگشون نکردم امیدوارم خوشت بیاد دخترم. من امروز خونه م و تو الان لالا کردی از بس از صبح دویدی و بازی کردی ناهارتو ماشاله خوب و کامل خوردی و یه ربع بعدش پنچر شدی. قربونت برم خیلی شیطون شدی و تند تند داری کلمه هاتو کامل می کنی.فلش کارت حیوونات رو تقریبا حفظ شدی.دوست دارم زودتر حرف بزنی.وای باورم نمیشه اینقدر زود ۱۷ ماهه شدی.الهی فدات بشم مامانی صبح با هم رفتیم فروشگاه و تو هر چیزی دم دستت بود ورداشتی اما وقتی بهت گفتم بذار سرجاش همه رو گ...
20 بهمن 1392

تولدم مباااارك

سلام دختر نازم  ماماني جوني امروز تولدمه.تولدم مبارك از ديروز سيل تبريك ها به مناسبت تولدم به من ميرسه.بابايي كه هنوز موفق به خريد ماشين نشده اما قرار شد اگه امروز ماشين نخريد عوضش بريم يه تيكه طلا بگيرم.اگه بشه. فدات بشم از سه شنبه بعدازظهر تا ديروز ۳-۴ روز تعطيلي خوبي بود.بهمون خوش گذشت كلي با بابايي بيرون رفتيم.برات خريد كرديم فصل حراج لباس تابستوني هاست اما تو ماشاله تو مغازه ها اينقدر شيطوني مي كني كه ما ترجيح ميديم بيايم بيرون از مغازه تا كه خريد كنيم. اين هفته دوشنبه هم تعطيله و من كلا ۳ روز ميام اداره هوراااااااااااااا. ميخوام امشب فشفشه بگيرم تا دوباره تولد بگيريم و تو ذوق كني ماماني. آخر هفته يه اتفاق بامزه ي ديگه هم ...
20 بهمن 1392

داري 18 ماهه ميشي قشنگم

سلام ماماني خوبي قربونت برم؟فردا تولد ۱۸ ماهگيته عزيزدلم.فدات بشم كه داري بزرگ ميشي و البته شيطوننننن.   باران خوشگلم خيلي حرف زدنت بهتر شده يه عالمه كلمه هاي جديد ميگي.آخر اين پست كلمه هاتو ميذارم.چند روزه يكمي بداخلاق شدي فكر كنم دندونات دارن اذيتت ميكنن قربونت برم.منم كه همش عصباني هي زود زود دعوات ميكنم.آخه ماماني خيلي بهم ميچسبي فداي وجودت بشم.بعضي وقتا كلافه ميشم.ديشب با بابايي در حال توپ بازي بودي كه زدين ساعت ديواري رو براي دومين بار انداختين زمين.ولي اين دفعه ديگه شيشه ش خرد شد.خدا رحم كرد كه رو سر و صورتتون نريخت.اما حسابي ترسيدي و گريه كردي. ديشب غذاتو شكر خدا خوب خوردي.اما باز تا ۱۱ بيدار بودي.خيلي دوست دارم ماماني وقت...
20 بهمن 1392

باران نانازي

خوبي دخترم؟  قربونت برم كه از بس شيطوني من و بابايي رو كلي خسته مي كني و هرشب سحر خواب مي مونيم.بنده ي خدا بابايي بدون سحر روزه هاشو ميگيره. جيگر مامان ديگه داري خانوم ميشي فدات شم.هرچيزي مي ديم دستت فورا ميگي ميسي(مرسي).الان چند شبه بهت ميگم به بابايي شب بخير بگو.ميگي هب بخير. خاله ها و دايي دلشون خيلي برات تنگ شده هنوز دو هفته م نشده ها كه اومديم از شمال. شيرين زبون مامان يك كمي موقع غذا خوردن اذيت مي كني دوست دارم بهتر غذا بخوري ولي تو ترجيح ميدي بازي كني با غذا تا بخوريش. امروز صبح از وقتي بيدار شدي همش دنبال آجي بودي وقتي هم كه اومد پريدي تو بغلش و باهاش بازي كردي.از ديروزم قطار بازي ياد گرفتي با زينب. برات يه سري كارت...
20 بهمن 1392

تولد بابايي مبااااركككككككككك

سلام دختر نازم.ببخشيد دير برات مينويسم .يكمي سرم شلوغ بود دخترم.   هفته ي پيش ۴شنبه تولد بابايي بود دوم مرداد.چون من نمي تونستم تنهايي برم خريد سه شنبه با آجي زينب رفتيم تا براي بابايي عينك آفتابي يا به قول خودت "عَينه" بخريم.اونجا يه عينك خوشگلم براي تو خريديم كه از تو مغازه با برچسب و قيمت و... زدي به چشات و در نياوردي بگذريم كه كلي تو مغازه ه همه عاشقت شده بودن.عينكه خيلي بهت مياد ماماني به قول خودت "ماه" شدي. بعدشم رفتيم گاندي يه كيك خوشگل خريديم .روز قبلش كه برده بودمت پارك مسقف مركز خريد ياس و شما چيزي سوار نشدي فقط با قورباغه ها بازي كردي شمع و ...خريده بوديم. تا برسيم خونه باباييت اومده بود و با كلي قايم موشك بازي ك...
20 بهمن 1392